داستان موری و فاتح جنگ

کتاب داستان موری و فاتح جنگ به قلم زیبای داریوش دیناروند  ماجرای یک مامان مورچه‌ی زیبا و دوست داشتی را تصویر می‌کشد.

https://ahooraghalam.ir/product/

برشی از کتاب

یکی بود یکی نبود. تابستان بود. هوا خیلی خیلی گرم شده بود.

مامان موری با چهار بچه‌ی قدونیم‌قدش از خواب بیدار شدند.

لانه‌ی آنها در یک خرابه بود که دیوار بلندی داشت انباری هم کنار لانه بود که دیگر آذوقه‌ای در آن نمانده بود.

بچه‌ها گرسنه بودند و مرتب می‌گفتند: مامان ما گشنمونه… چی داریم بخوریم؟ مامان موری رفت انبار را گشت و هیچی برای خوردن پیدا نکرد و بیرون آمد.

چاره‌ای نداشت باید در این هوای گرم و سوزان به دنبال غذا می‌رفت.