چهار پاره از زندگی

کتاب چهار پاره از زندگی داستانی بی‌نهایت جذاب است که نویسنده‌ی مشهور سجاد سلیمانی، در آن چهار داستان کوتاه و زیبا به نام‌های در سراشیبی سقوط، آخرین ایستگاه، پنجره، جغد را روایت می‌کند.

زندگی همانند یک بازی است؛ گاهی اوقات شیرین، گاهی اوقات تلخ! اغلب ما فکر می‌کنیم که هیچ‌وقت عاشق نمی‌شویم اما دقیقا در زمانیکه احتمالش را نمی‌دهیم به صورت ناباورانه به سراغمان می‌آید. در این زمان برای به دست آوردن عشقمان بهتر است بجنگیم، حتی اگر همه بگویند اشتباه است!

برشی از کتاب 

صبح زود از خواب بیدار شدم.

شبی طولانی را گذرانده بودم و تقریباً به‌جز همان ساعت‌های اول صبح که یک چرت کوتاه زدم دیگر خواب به چشمانم نیامده بود. بدنم به این شرایط دیگر عادت داشت و سازگار شده بود. شب بر اثر فکر زیاد، مدام به این پهلو و آن پهلو می‌شدم و خواب دیگر با من بیگانه شده بود. کاملاً گیج‌ومنگ، در حالی که چشم‌هایم نیمه‌باز و جلویم را به‌زور می‌دیدم، از تخت‌خوابم بیرون آمدم و یک‌راست به‌سراغ روشویی رفتم تا آبی به دست و صورتم بزنم.

امروز برای من روز مهمی بود.

بعد از چند ماه سگ‌دوزدن برای یک وام که مبلغ آن چندان زیاد هم نبود، امروز قرار بود آن را دریافت کنم و این حس خوبی داشت که حالم را کمی می‌توانست تغییر دهد. بعد از خوردن چند لقمه نان و پنیر که مادرم آماده کرده بود، به‌سراغ کمد لباس‌هایم رفتم. احساس می‌کردم امروز باید لباس خوبی بر تن کنم تا شاید موقع دیدار با رئیس بانک ظاهرم کمی در او تأثیر مثبت ایجاد کند. یک کت مشکی شیک در کمد داشتم که خیلی وقت بود آن را نپوشیده بودم و یادگار روزهایی بود که به این پول‌ها و وام‌ها نیاز نداشتم. آن را از کمد بیرون آوردم و بر تن کردم…