انتشارات اهورا قلم| وارد شوید| ثبت نام کنید
۰ از ۵
(از ۰ نظر)
موجود

دارم کاکتوس می‌شوم… انگار

مؤلف: فاطمه کریمی 
تعداد
قیمت:
۶۰۰,۰۰۰ ریال
  • ضمانت برگشت محصول تا 7 روز
  • پاسخگویی سریع
  • ضمانت کیفیت کالا
  • پرداخت امن از درگاه بانکی
مشخصات کالا
تعداد صفحات

132

شابک

978-600-426-390-0

شمارگان

1000 نسخه

قطع

رقعی

محل نشر

دزفول

موضوع

داستان‌های کوتاه فارسی — قرن 15

ناشر

اهوراقلم

نوبت چاپ

اول – تابستان 1401

نوع جلد

شومیز

نوع کاغذ

تحریر

کتاب دارم کاکتوس می‌شوم… انگار مجموعه‌های داستان‌های کوتاه و زیبا که به قلم خانم فاطمه کریمی نوشته شده است.
 
دلم می‌خواهد همه چیز را رها کنم و از این خانه و شهر رهایی پیدا کنم و تمامی درهای خانه‌هایی که به رویم باز می‌شوند را قفل کنم و کلید آنها را بگذارم زیر گلدان و با سرپنجه‌ی پاهای نداشته‌، به آرامی یک سایه‌، دور شوم از این آدم‌ها که هر کدامشان دردی را در وجودم نهاده‌اند و این دردها وجودم را در حال خوردن و نابودی پیش می‌برند، از این خانه‌ می‌روم، بی‌آنکه فهمیده باشند حتی…
 
 
برشی از متن 
می‌گویند قدیم‌ها، همه چیز ساده‌تر بود. آدم‌ها… حرف‌هایشان… خانه‌ها… غصه‌ها حتی… سه چهار جور ماشین بیشتر توی خیابان‌ها نبود. این‌همه درد و مرض جورواجور نداشتیم. داروخانه‌ها کوچک‌تر بودند و دوای نصف بیشتر دردها، نبات‌داغ بود و شوربا و فوقش یکی دوتا آسپرین بچه‌ی خوش‌طعم سفید و صورتی. آدم‌ها راحت‌تر می‌مردند. کسی نمی‌دانست کلینیک‌های نازایی به چه دردی می‌خورند. اولین بوسه‌ها حرمت داشت. آغوش آدم‌ها متبرک بود. مردها پای حرفشان می‌ایستادند که رگ گردنشان برود اما قولشان نه. کسی سر درنمی‌آورد از قرص‌های خواب، از حس مدام دلشوره‌ی اتفاقی که قرار نیست بیفتد. تکلیف آدم‌ها با خودشان روشن بود. با دلشان هم روشن‌تر. می‌دانستند که خواهان چه چیزی و چه کسی هستند. تعریف همه چیز ساده بود و صریح. برای هر توصیفی، هزار جور تبصره و پی‌نویس از خودشان درنمی‌آوردند. همه چیز را این‌قدر که حالا هست پیچیده نمی‌کردند. مثل آدم با هم حرف می‌زدند. عصبانی هم که می‌شدند، نهایتش چهار تا بدوبیراه نثار هم می‌کردند. چون آن وقت‌ها اتاق مهمان و تخت اضافه مُد نبود و هنوز کاناپه‌ها را جوری نمی‌ساختند که بشود رویش دراز کشید، مجبور بودند آخر شب، توی یک رختخواب دو نفره سرشان را بگذارند کنار هم و بخوابند. قهر هم که می‌کردند، زود حوصله‌شان سر می‌رفت چون کسی نبود که تندوتند برایش ماجرا را اس‌ام‌اس کنند و قیافه‌ی حق‌به‌جانب بگیرند. خودشان بودند و خودشان… و دل‌هایی که دوری را طاقت نمی‌آوردند و پیش‌قدم می‌شدند برای آشتی. آدم‌ها واقعی بودند. ریشه داشتند. باد نمی‌بردشان به این راحتی. هنوز عشق، معنای “برای کسی مُردن” داشت. آدم‌ها عاشق که می‌شدند، فکر و ذکرشان جز لبخندِ یار نبود. کسی نبود که درِ گوششان بخواند فقط به خودت فکر کن. سرشان توی بغل هم بود به‌جای این گوشی‌های کوفتی. روان‌شناس‌ها مهربان‌تر بودند آن‌وقت‌ها کم پیش می‌آمد که بگویند: یک کلام بگو طلاق و تمام. درستش می‌کردند اگر چیزی آن میان، سر جای خودش نبود. هزار جور دوستی مختلف نداشتیم. رفیق معنی رفیق می‌داد و بس. کسی دوست مجازی و اجتماعی و همکار سرش نمی‌شد. نردبان می‌شدند آدم‌ها برای بالا رفتن هم. اسم “سواد رابطه” به گوش احدی نرسیده بود اما، بلد بودند که روی زخم خون‌چکان نمک نپاشند. نوازش می‌شدند حتی با دست‌های ترک‌خورده. دل می‌دادند به سکوت هم. هوای رفتن نمی‌کردند بی‌هوا. با آنکه بوی عطرهای گوناگون و خوش‌بو از آنها نمی‌آمد اما می‌شد در کلامشان در حقشان در نگاهشان معرفت را دید.

 

آنچه در این کتاب می‌خوانیم
• بیدار شو… آدمیزاد
• پروانه متولد نخواهد شد!
• مرهم زخم زبان
• خاصیت عشق
• زیبایی زندگی
• با دلم چکار کنم!؟
• دارم کاکتوس می‌شوم… انگار 
• مادر
• خدا همین حوالی است
• می‌خواهم زندگی را زندگی کنم

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دارم کاکتوس می‌شوم… انگار”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کالاهای مرتبط

رفتن به بالای صفحه

اطلاعات

خدمات

  • سفارش استخراج مقاله از پایان‌نامه
  • سفارش ترجمه
  • سفارش چاپ کتاب
  • سفارش مشارکت در نگارش پایان‌نامه
۹۱۶۶۴۱۵۸۹۴
با ما در تماس باشید

تمام حقوق این وب‌سایت متعلق به انتشارات اهوراقلم است.