کتاب برشی از شاهنامه به نثر اثر فرشاد رضامنش مجموعهای است که بخشی از داستانهای شاهنامه فردوسی را به زبانی ساده و روان بازگو میکند.
آنچه که در کتاب برشی از شاهنامه به نثر (Cut from Shahnameh to prose) بازنویسی شده و به نثر درآمدهاند، داستانهایی است که تاکنون کمتر کسی به آن پرداخته است. بسیاری از فارسی زبانان با داستانهایی مانند رستم و سهراب آشنایی دارند، امّا داستانهای زیبای دیگری هم وجود دارند که کمتر به آنها اشاره شده و مورد بررسی قرار گرفتهاند.
کتاب برشی از شاهنامه به نثر مناسب چه کسانی است؟
اگر از طرفداران شاهنامه فردوسی هستید و به خواندن داستانهای حماسی و اسطورهای علاقه دارید، خواندن این کتاب را از دست ندهید.
در بخشی از کتاب برشی از شاهنامه به نثر میخوانیم
شبی پیران نخستوزیر افراسیاب شاهنشاه توران در خواب بود که دید آفتاب شمعی را روشن کرد و سیاوش کنار آن شمع با شمشیری در دست به او گفت: «چرا خوابیدهای؟ از خواب برخیز که جشن به دنیا آمدن پسر من کیخسرو است.» پیران بیدار شد و به همسرش گلشهر گفت: «نزد فرنگیس برو زیرا امشب سیاوش را در خواب دیدم که مانند خورشید میدرخشید و به من گفت از خواب برخیز که کیخسرو پسر من دارد به دنیا میآید.» گلشهر نزد فرنگیس ماهروی رفت و دید که کیخسرو به دنیا آمده است. گلشهر با خوشحالی نزد پیران آمد و گفت: «بیا و این شگفتی را ببین. بزرگی و خواست خداوند این چنین است که این کودک را سزاوار تاج و تخت و پادشاهی آفریده است.» پیران نزد فرنگیس و کیخسرو آمد و دید کیخسرو هیکلی بزرگتر از یک نوزاد دارد و بهخاطر کشته شدن سیاوش به گریه افتاد و بر افراسیاب نفرین کرد. سپس گفت: «اگر بهخاطر این سخن کشته شوم نیز نمیگذارم که شاه آسیبی به این کودک برساند.» صبح روز بعد پیران دوان دوان نزد افراسیاب رفت، کمی صبر کرد تا همه بروند و نزدیک تخت شاه رفت و گفت: «ای شاه جهاندار بیدار خورشید چهره؛ دیروز کسی به دنیا آمد که از خوبی و زیبایی مثل و مانند ندارد و در گهواره مانند ماه میماند. اگر تور نیز اکنون زنده بود دوست داشت او را ببیند، فر و شکوه تو تازه شده است و چهره و هیکل او شبیه فریدون بزرگ است. اندیشه بد را از خود دور کن.» خداوند چنین خواست که آن روز افراسیاب کینه و جنگ و بیدادگری از دلش گذر نکند. افراسیاب در حالیکه از کشتن سیاوش پشیمان بود، آهی کشید و گفت: «من از ستارهشناسان و موبدان شنیدهام زمین از کودکی که از نژاد تور و کیقباد است، پر از آشوب و جنگ میشود. او پادشاهی میشود که همه ایرانیان در مقابلش تعظیم خواهند کرد. اکنون او به دنیا آمده است و غم و اندیشه بد سودی به حال ما ندارد. او را از بین گروه اشرافزادگان بیرون ببر و به چوپانان بسپار تا آن کودک نژاد و اصل و نسب خود را نداند و کسی او را نه خرد بیاموزد و نه دانش و او را از نژادش باخبر نکند.» پیران در حالیکه خوشحال بود از درگاه شاه بیرون آمد و خدا را نیایش کرد و در اندیشه بود که چه پیش خواهد آمد.
آنچه در این کتاب میخوانیم
داستان سیاوش
داستان کیخسرو
داستان بیژن و منیژه
داستان دوازده رخ
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.