رازداری دوستانه

کتاب رازداری دوستانه به قلم زیبای مهسا عباسی، ماجرای سه دوست خوب را به تصوی کشیده است.

برشی از کتاب

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. در یک مدرسه‌ی بزرگ با بچه‌های جورواجور چهار دختر به اسم‌های فاطمه، زهرا، مریم و فرزانه در کلاس چهارم کنار هم درس می‌خواندند. آنها دوستان صمیمی هم‌دیگر بودند.

در یک روز آفتابی، فاطمه و زهرا روی یکی از صندلی‌های توی حیاط مدرسه در کنار هم‌دیگر نشسته بودند و با هم صحبت می‌کردند.

مریم که در گوشه‌ی دیگر حیاط نشسته بود ناگهان چشمش به فاطمه و زهرا افتاد و با عجله خودش را به آنها رساند و گفت: «مگر من دوست شما نیستم، پس چرا همیشه بدون من حرف می‌زنید و می‌خندید و وقتی هم نزدیکتان می‌شوم صحبت‌تان را تمام می‌کنید؟» بعد با ناراحتی آنها را ترک کرد.