رمان حسرت

کتاب رمان حسرت نوشته‌ی هادی‌ گهواره‌بند، روایت تراژیک فردی است با کوله بار حسرت که نه کودکی و نوجوانی کرده و نه جوانی‌اش را درک کرده است را روایت می‌کند.

دائما خود را در پوستینی چروکیده از پیری که سالیان رنج آور زندگی برایش بافته تجسم می‌کند.

همیشه از سن و سالش جلوتر می زیسته و قربانی و سپر بلای خانواده بی‌سامان بوده است.

به قدری درگیر درون پراز تشویش خود گردیده که رویا با واقعیت مرز مشخصی برایش ندارد و البته این آتش اعتیاد است که از زمانی که تجربه دیدن پیدا کرده است در آشیانه شان زبانه می کشیده است.

برشی از متن 

حسرت، دوست‌ قدیمی‌ و همزاد دیرینه‌ من‌ و دورترین‌ خاطره‌ای‌ بود که‌ در ذهن‌ داشتم‌. قدیمی‌ترین‌ یادبودی‌ که‌ بر دیوار قلبم‌ آویزان بود و قلبم‌ را می‌فرسود و می‌پژمرد.

حسرت داشتن‌ اسباب‌بازی، لباس شیک، خانواده‌ی باکلاس، رفاه، دوچرخه، خوشگلی ‌دختر همسایه، پول، موتور، ماشین‌ خفن، مسافرت خارج، مسافرت داخلی، سینما، تئاتر، تفنگ‌ بادی‌ و توپ میکاسا و… .

این‌ حسرت که‌ همچون گیاه انگل‌ ساس‌ بر تن‌ و بدنم‌ پیچیده بود و روح جانم‌ را می‌‌فشرد.

می‌چلاند و دم به‌ دم عصاره جانم‌ را بالا می‌‌کشید. این‌ پیچک‌ قرمز سرطانی‌ که‌ همچون ماری‌ وحشی‌ وجودم را می‌مکید و خالی‌ می‌کرد.

تاب از تن‌ می‌ستاند و چون خاری‌ در پایم‌ همیشه‌ و هر لحظه‌ با من‌ بود.