فرنگیس باغ نشین

کتاب فرنگیس باغ نشین نوشته‌ی زهرا گلناری، روایتی جذاب از سرگذشت دختری که در طول زندگی‌ عاشقانه‌اش فراز و نشیب‌های بسیاری را متحمل می‌شود.

در دنیای نوشتن، هر زمان که بخواهید ساکت می‌شوید، هیاهو می‌کنید، غصه وجودتان را پر می‌کند، از ته دل می‌خندید، قلبتان می‌لرزد، عاشق می‌شوید، با خدای خود چای می‌نوشید، از او و بنده‌هایش گله می‌کنید و بعد او را در آغوش می‌گیرید؛ و با وجود همۀ اینها اعتراضی به شما نمی‌شود. نه دست اشاره و اتهامی به‌سوی شما کشیده می‌شود و نه پند و نصیحت می‌شوید. شاید همۀ ما معجزه‌ای درون خود داریم که منتظر اتفاق‌ افتادن است و این ما هستیم که آن اتفاق را باید برایش مهیا کنیم.

… نگاهی به اتاق کردم . به عکس‌های قدیمی و جدید روی دیوار، به پوستر بزرگ من و ایثار، به لبخند روی لبش و به غروری که توی چشم‌های من بود. غروری که حالا ریخته شده و انگار زیر پا له شده بود. دوباره نگاه کردم، به پنجره‌ای که شاید هزار بار همراه ایثار به بیرونش زُل زده بودم و احساس خوشبختی را به آسمان شهر و مردم پُر هیاهویش هدیه داده بود. اشکم خشک شده بود. شاید هم دلم باز با بهانه‌های الکی خودش را قانع کرده بود. مانتوی عبایی‌ام را برداشتم و روی شانه‌هایم کشیدم. می‌خواستم بروم، نه تنها از این اتاق و خانه، که از این شهر باید بروم. دیگر حتّی یک لحظه هم دلم نمی‌خواست چشمم به چشم ادم‌های این شهر بیفتد؛ آدم‌هایی که انگار هیولایی زشت بودند و می‌خواستند مرا تا قعر تاریکی و ذلت فروببرند.