کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد نوشتهی پائولو کوئیلو، داستان دختری 24 ساله را به تصویر میکشد که علی رغم داشتن زندگی شاد و بدون مشکل تصمیم به خودکشی میگیرد. این اثر پرفروش برگرفته از تجارب شخصی نویسنده از بیمارستانهای روانیست که مسائل جنون و دیوانگی را در جامعهی انسانی مورد بررسی قرار میدهد.
دربارهی کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (Veronika decides to die)
این کتاب داستان دختر جوانی به نام ورونیکا را شرح میدهد که از کودکی در آغوش یک خانوادهی صمیمی و با شرایط رفاهی بسیار خوبی بزرگ شده است. او همه چیز در زندگی دارد؛ از جوانی و زیبایی گرفته تا شغل و درآمدی مشخص. اما از درون احساس میکند که زندگی دیگر برایش معنایی ندارد و همه چیز تکراری است. به همین دلیل در یکی از روزهای سرد ماه نوامبر تصمیم میگیرد مقدار زیادی قرص خوابآور مصرف کند تا دیگر هیچوقت از خواب بیدار نشود! اما خودکشی ورونیکا با شکست مواجه میشود. او مدتی را در کما به سر میبرد و بعد از اینکه چشمانش را باز میکند پزشکان به او میگویند که دچار یک عارضهی قلبی شده است و مدت کوتاهی را زنده میماند.
ورونیکا را برای درمان بیماری روحیاش به یک بیمارستان روانی انتقال میدهند. او در آنجا با بیماران زیادی آشنا میشود که هر کدام از دردی خاص رنج میبرند. پس از مدتی او عاشق مردی به نام ادوارد میشود که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا است و در راه رفتن، اندیشیدن، شنیدن، تفکر و … اختلال دارد. ورونیکا در آن دوره از زندگیاش مدام به خود میگوید که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و به زودی خواهد مرد، بنابراین بدون هیچ ترسی میخندد، شادی میکند و تمام کارهایی را تجربه میکند که هرگز به خودش اجازه تجربه آنها را نمیداد.
پائولو کوئیلو با الهام از وقایع زندگی خود، کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را نوشته و در این رمان معنای جنون را زیر سوال میبرد و از افرادی سخن میگوید که جامعه آنها را طبیعی و عادی نمیداند. این نویسنده مشهور با قلم جادویی خود توانسته لحظات آخر زندگی ورونیکا و احساسات درونیاش را به تصویر بکشد و ارزش زندگی را طور دیگری بیان کند.
از این کتاب، فیلمی سینمایی به همین نام به کارگردانی امیلی یانگ در سال 2009 ساخته شد.
این نویسنده مشهور برزیلی، همچنان منبعی الهام بخش برای نوشتن کتابهایش دارد؛ چرا که او در طول زندگی خود با مرگ روبهرو شده، از جنون گریخته، با مواد مخدر مقابله کرده، در برابر شکنجه مقاومت نشان داده، جادو و کیمیاگری را تجربه کرده و فلسفه و دین را خوانده است. پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) بارها گفته که ایمان خود را از دست داده و دوباره به آن رسیده و همچنین درد و لذت عشق را تجربه کرده است. این نویسنده در جستوجوی جایگاه خود در جهان، راهحلهایی را کشف کرده تا بتواند با آنها به چالشهای زندگیاش پاسخ دهد.
کتابهای کوئیلو به 82 زبان دنیا ترجمه شده و بیش از 230 میلیون نسخه از آنها در بیش از 170 کشور به فروش رسیده است. رمان کیمیاگر که در سال 1988 نوشته شد، بیش از 85 میلیون نسخه فروخت که الهام بخش بسیاری از مردم جهان بوده است.
او عضو آکادمی ادبیات برزیل است و بیش از 115 جایزه و افتخار ملی و بینالمللی از جمله جایزه هانس کریستین اندرسن و نشان ملی کشورش را دریافت کرده و همچنین در سال 2007 نیز به عنوان پیام آور صلح سازمان ملل متحد انتخاب شد.
پائولو کوئیلو را به نویسنده گوگلیست نیز میشناسند. این لقب از آنجا به او تعلق گرفت که تمامی کتابها و نوشتههایش در وبسایت خود و دیگر شبکههای به اشتراک گذاری کتاب وجود دارد و یکی از پرطرفدارترین نویسندگان در شبکههای اجتماعی است که مردم سراسر دنیا مطالبش را دنبال میکنند.
برخی از آثار مهم و پرطرفدار پائولو کوئیلو عبارتند از
– خاطرات یک مغ (1987)
– کیمیاگر (1988)
– والکیریها (1992)
– کنار رود پیدرا نشستم و گریستم (1994)
– نامهها عاشقانه یک پیامبر (1997)
– ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (1998)
– شیطان و دوشیزه پریم (2000)
– یازده دقیقه (2003)
– سفرها (2004)
– زهیر (2005)
– چون رود جاری باش (2006)
– عشق (2009)
– الف (2010)
– نسخه خطی موجود در آکرا (2012)
– جاسوس (2016)
در بخشی از کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد میخوانیم
ورونیکا در بیست و چهار سالگی، وقتی که هر آن چه را میتوانست، تجربه کرده بود و پیروزی کمی هم نبود تقریباً یقین داشت که همه چیز با مرگ پایان میپذیرد. برای همین خودکشی را انتخاب کرده بود: آزادی مطلق. فراموشی ابدی.
هر چند در اعماق قلبش هنوز تردیدی بود: “اگر خدایی وجود داشته باشد چه؟” هزاران سال تمدن بشر خودکشی را یک گناه بزرگ دانسته بود، توهینی آشکار به تمامی ادیان: انسان برای بقا میجنگید، نه برای تسلیم. نژاد انسان باید زاد و ولد کند. جامعه به کارگر نیاز دارد. یک زوج، حتی هنگامی که عشق هستی خود را وا مینهد، باید دلیلی برای در کنار یکدیگر ماندن داشته باشند. و یک کشور به سربازان، سیاستمداران و هنرمندان نیاز دارد.
– «اگر خدا وجود داشته باشد، میداند که درک بشر محدود است. او همان است که این هرج و مرج را آفرید که در آن فقر هست، بیعدالتی هست، حرص و تنهایی هست. بدون شک او قصد خیر داشته، اما نتیجۀ آن فاجعه آفرین بود. اگر خدا وجود داشته باشد، در مورد موجوداتی که تصمیم میگیرند این زمین را زودتر ترک کنند، بخشنده خواهد بود، و شاید حتی از این که ما را وادار کرده و وقتمان را آن جا بگذرانیم، معذرت بخواهد.»
محرمات و موهومات به جهنم. مادر مؤمنش میگفت:
«خداوند از گذشته، حال و آینده با خبر است.» در این صورت، خدا ورونیکا را با اطلاع کامل از این که کارش به خودکشی خواهد انجامید، به این جهان فرستاده و از اعمال او یکه نمیخورد.
ورونیکا احساس تهوع خفیفی کرد که مدام شدیدتر میشد.
تا چند لحظه بعد، دیگر نمیتوانست ذهنش را بر میدان بیرون پنجرهاش متمرکز کند. میدانست زمستان است، احتمالاً ساعت چهاربعد از ظهر بود و خورشید داشت به سرعت غروب میکرد. ورونیکا میدانست آدمهای دیگر به زندگی ادامه میدهند. در همان لحظه، مرد جوانی از پای پنجرهاش گذشت و او را دید، و اصلاً نمیدانست دارد میمیرد. گروهی از نوازندههای بولیویایی- راستی بولیوی کجاست؟ چرا مقالات مجلهها این را نمیپرسند؟ – برابر مجسمۀ “فرانس پر سرِن”، شاعر بزرگ اسلووِنیایی مینواختند که چنان تأثیر ژرفی بر روح مردم کشورش گذاشته بود.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.