کتاب پندانه نوشتهی سیده فاطمه صادقی، این کتاب برگرفته از کتاب مثنوی و معنوی است و شامل پنج نثر و میشود و هر داستان پیام خاص خودش را دارد
تحقیق و بررسی سطح ادبی، هنری، عرفانی و… غزلیّات دیوان شمس (دیوان کبیر) کاری بس عظیم و سترگ است؛ زیرا دامنهی تخیّلات، وسعت معلومات، پهنهی اندیشهی ادبی، عرفانی، فلسفی، تصوّف و بینش معارف اسلامی مولانا به قدری وسیع و گسترده است که دستیابی به همهی ابعاد و سطوح آن در اشعار غنایی عرفانی هنری، امکانپذیر نمیباشد.
شرح زندگینامهی مولانا جلالالدین بلخی:
مولانا در سال 604 ه. ق. در شهر بلخ متولد شد. پدرش بهاءالدین ولد از رؤسای شریعت بوده و سلطانالعلماء لقب داشت. از همان آغاز بهاءالدین، مولانا را به نحو صحیح تربیت کرد و او را به کسب دانش و کمالات واداشت. مولانا از کسب علوم زمان خود، لحظهای غافل نبود و پیوسته در تحصیل علوم میکوشید. وی در سن 18 سالگی در لارندهی ترکیّه با زنی به نام گوهرخاتون ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سلطان ولد است.
مولانا در سن 24 سالگی به جای پدر نشست. وی همچنان به تحصیل علوم عصر خود و کمالات میپرداخت و بر دامنهی اطلاعات خود میافزود. او به مکانهای مختلفی سفر کرد و در همه جا کسب معارف و دانش مینمود تا جایی که او سرآمد علوم آن زمان شد.
مولانا مدت 5 سال در قونیه مدرّس علوم فقهی و دینی بود. او در تصوّف و عرفان دستی داشت و کلاس درسش همهجا دایر بود. در هر شهری که اقامت میگزید به ارشاد مریدان خود میپرداخت. مولانا فردی متدیّن و با ایمان بود و کوچکترین خدشهای در عقاید دینی او وارد نمیشد.
مولانا با چنین افکاری بلند، آثاری بیبدیل از خود بر جای گذاشته که مشهورتر از همه مثنوی معنوی و غزلیّات او به نام «دیوان کبیر» یا «دیوان شمس» است. غزلیّات وی تکمیلکنندهی قصاید خراسانی است که با تصوّف و عرفان آمیخته شده و اوج عرفان عاشقانه در زبان غزل را نمایان میسازد. مولانا در همه جای غزلیات پرمعنی خود، به یگانگی خدا پرداخته و ارتباط انسان با خدا را حفظ میکند.
غزلیات مولانا بیشتر بیانگر حالات جذبه، موسیقی و شور غنایی است. اما از مسائل و مطالب تصوف و عرفانی نیز خالی نیست بلکه او اشعاری با مضامین صوفیانه و عاشقانه و عارفانه دیوان کبیر را مزین کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم
در روزگار بسیار دور جوانی امین و سالم برای امر قضاوت کردن و حل مشکلات و اختلافات مردم برگزیده شده بود. آن جوان بسیار امانتدار، صاد، پاکسرشت و عدالتخواه بود؛ همین دلیل قاضی شهر کوچک خود شد. بعد از مدت بسار کوتاهی که بر مشکلات مردم قضاوت میکرد، احساس کرد که تاب و توان انجام این کار را ندارد. روزی مراجعه کننتدگانی داشت که قضاوت بر مسئلۀ آنها بسیار سخت بود. از فشار کار به گوشهای پناه برده بود و گریه میکرد. در همان هنگام، دستیار او را از راه رسید. وقتی قاضی جوان را در حال گریستن دید بسیار متعجب شد و به او گفت: «ای قاضی جوان! برای چه گریه میکنی؟ اکنون که قاضی این شهر شدهای باید خوشحالی کنی و جشن بگیری»
قاضی بِنشاندند و میگــریست گفت نایب، قاضیا گریه ز چیست؟
این نه وقت گریه و فریاد تُست وقت شادی و مبارک بــــاد تست
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “پندانه” لغو پاسخ
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.