آغوش مادرم سنـگر بود

کتاب آغوش مادرم سنگر بود نوشته‌ی سیده راضیه غیبی‌حیات، هدف از ارائه‌ی این مجموعه، آگاهی جوانان این مرزوبوم است، که بدانند آزادی کنونی در گرو از خودگذشتگی مادران ایثارگری بود که آرامش خود و خانواده را فدای سربلندی این کشور اسلامی کردند. 

https://ahooraghalam.ir/product/

برشی از کتاب 

عصر تابستان بود، گرسنه شده بودم، مادرم گفت: «برو به زینب بگو نون و پنیر بهت بده، دستم بی­کار نیست.»

پیش زینب خواهرم رفتم و بهش گفتم: «گشنمه.» با ناراحتی گفت: «به من چه! برو به مامان بگو.» گفتم: «مامان گفت برو پیش زینب.»

ناچار بلند شد و رفت برایم لقمه‌ی نان و پنیری آماده کرد.

توی حیاط نشستم و مشغول گاز زدن به لقمه‌ام شدم.

حوصله‌ام که سر رفت به داخل اتاق رفتم. نمی‌دانم چقدر زمان گذشت تا صدای فریادهای مادرم را شنیدم، مدام اسمم را صدا می‌زد:

– مریم مررریــم دِ بیو دِگه.

خواهر و برادرهایم خودشان می­دانستند که با شنیدن صدای آژیر قرمز، باید توی شبستان خانه‌ی خودمان پناه بگیرند. فقط من مانده بودم و مادر مرتب صدایم می‌زد.

 مریم بیا دیگه.

https://ahooraghalam.ir/?p=5891

آنچه در این کتاب می‌خوانیم

• لقمـه‌ی نـان و پنیـر

• کاسـه‌ی بلـور آبـی

• سرویـس مـدارس، کـه نبـود

• نـامـه بـه جـبـهـه

• نیسان قرمز، مزدای آبی

• کوپـن گـوشت، شمـارش چنـده؟